-         سلام آلنی!

-         سلام آلّا!

-         من اینجا هیچکس را ندارم.

-         میدانم. حرفت را بزن.

-         دختری را میخواهم.

-         قائدتاً باید همینطور باشد.نصفه های شب که کسی برای مذاکره درباره ی روش های درست کردن جوشانده ی نعنا به در خانه ی حکیم نمی آید... امّا خودمانیم ها. انگار اینطور دیدن ها و خواستن ها از خصلت های ذاتی مردان ترکمن است.

-         قدّ بلند و راه رفتنِ خوبش را که نمیتوانم نبینم آلنی اوجا!

-         اما هیچکس عاشق راه رفتن کسی نمیشود آلا؛ پرت نگو! عشق از رنگ گونه آغاز میشود. اگر به صورت دختری نگاه کردی، و آن دختر، بی آنکه به تو نگاه کند رنگ گونه هایش سرخ شد، این نشان می دهد که حق داری عاشق آن دختر بشوی، و آن دختر حق دارد عاشقش را عاشق باشد.

-         من تجربه های تو را ندارم آلنی! من خیلی جوانم.

-         برای چه کار جوانی؟ تجربه، مطلقاً به کار عاشق نمی آید. کسی که تجربه داردقبل از هرچیز میداند که نباید عاشق بشود. تجربه، عشق را باطل میکند. بنابراین، تجربه، کل زندگی را باطل میکند. عشق، چیزی ست یگانه و یکباره، اما تجربه یعنی تکرار، یعنی بیش از یک بار. عاشق شدن، شرط اولش، بی تجربگی ست آلّا!



آتش بدود دود، جلد پنجم (حرکت از نو)_نادر ابراهیمی