۵ مطلب در بهمن ۱۳۹۴ ثبت شده است

چیزی تا صبح فردا نمانده...


  • سارا
  • جمعه ۳۰ بهمن ۹۴

این کتابِ خیلی دوست داشتنی :)

مارال آرام و مهربان پرسید: کِبتر، خودش تو را خواسته بود؟

- بله. حتی کت بسته.

- عاشق توست؟

- هنوز به آنجا نرسیده که بداند عشق چیست. یک بچه ی نازپرورده ی بیشترخواه است.

- و با وجود این، عاشق توست؟ یعنی تو را میخواهد؟

- وقتی من به او رسیدم، با مرگ فاصله یی نداشت. و خودش هم میدانست.

- و با وجود این؟

- مارال بانو! من از ادراک ای مسئله عاجزم. امروز عاجزم، فردا عاجزم، و تمام عمر عاجز خواهم بود. گاه نگاه سرشار از خواستن دختران و زنان را می بینم؛ اما باور دارم که همه ی این خواستن ها، خواستن های تجربی تن است، و ربطی به من، به درون من، و به دنیای من ندارد. کسی میتواند وطن مرا عاشق باشد که روی خاکش راه رفته باشد_ پای پیاده، سال ها؛ و چنین موجودی، در سراسر جهان، تویی، برای ابد_ تو. ممکن نیست، ممکن نیست مارال، که دیگری از راه برسد، ماه تابان باشد و جذابیت برهنه ی مطلق، که بتواند مرا مشغول به خویش کند. ممکن نیست. من از این بابت، گمان میکنم که سلامت نیستم. زنان را، شاید، نادرست نگاه میکنم، غیرمنصفانه. یک شب را بگذاریم برای گفت و گو در این باره. یک شب که بتوانیم تا صبح حرف بزنیم.

_همیشه بهترین فرصت نزدیک ترین فرصت است. امشب از فردا شب بهتر است. اما در مقابل سوال من، درست نیست که این طور بیتاب شوی. حسادت، طبیعی ترین حق زنان و شوهرانی ست که به طهارت خود مومن اند؛ و حسادت، هیچ ربطی به اعتماد و اعتماد متقابل ندارد. حسادت، ربطی به خوب بودن من و تو هم ندارد آلنی. حسادت، غریزه است نه دستورالعمل اخلاقی. بنابراین اگر اینطور میپرسم، دلگیر و برافروخته و شتاب زده نشو! آرام بشنو و آرام جواب بده.

_چشم مارال! چشم!

_ اگر یک روز ببینم که مردی با من عاشقانه سخن میگوید و تو نگاه میکنی و لبخند میزنی و به دلیل اعتماد بی حدی که به من داری مسئله را جدی نمی گیری و خاموش می مانی و حَشَر نمی کشی و آلنی بازی از خودت در نمی آوری، بدان که قلبم، ناگهان، صد ترک خواهد برداشت. و اگر یک روز تو را ببینم در کنار زنی، با محبتی بیش از محبت آلنی به همه ی زنان جهان به او نگاه میکنی، انتظار نداشته باش که بگذرم، بزرگواری نشان بدهم و به خود بگویم: «هیچ خبری نیست و نخواهد شد. من به آلنی اعتماد دارم». نه آلنی... در آن لحظه من به یکی از آن زنان دیوانه و متعصب ترکمن تبدیل خواهم شد. مطمئن باش ...!


آتش بدون دود، جلد پنجم (حرکت از نو)_ نادر ابراهیمی 


  • سارا
  • جمعه ۲۳ بهمن ۹۴

قول میدم این آخریش باشه! :دی

الان از پیش نون میام.

خوب نبود. ازم میخواد به فکر تموم کردن منابع هر آزمون نباشم. حرفش از نظر منطق درسته ولی من نمیتونم! واقعن دارم زر نمیزنم! :| یعنی من خیلی از نمیتونمامو گذاشتم کنار. چون قبول دارم که خیلی وقتا نمیتونم ها بخاطر تصورمن. اما این یکی واقعا نیست! حتا نمیتونم نصور کنم که برم سر آزمون و مثلا چن تا سوال از فیزیک سه از مبحثی باشه که من حتا نرفتم سراغش! بخاطر این ناتوانی خیلی ریختم بهم. دوم اینکه حرف زدن با نون اعصاب فولادین میخواد. یعنی از جمله آدماییه که هررررچی یه حرفو بهش میگی باز نمیفهمه! اینجور وقتا دلم میخواد پاشم کله شو بکوبم تو دیوار یا حدقل پاشم برم بیرون درو بکوبم بهم :| مثلن هی هی هی هی میگه دینیو چرا مرور نکردی. میگم باباااااااا این هفته زیست کانون گوارش، تبادل گازها، گردش مواد، کلیه، حرکت، اعصاب، هورمون ها، ایمنی بدن، حواس و تولیدمثل در انسان بوده! فیزیکش کل فیزیک یک و دو بوده. شیمیش کل کتاب بوده. و من همه ی اینا رو درصد قابل قبول آوردم (و حتا درصد زیستم فراتر از تصور بوده!). یعنی من وقت صرف مهم ترین چیزها کردم و ثانیه ای پلک برهم نگذاشتم و ثانیه ای وقتمو سر این میز کامپیوتر صرف نکردم که تو میگی چرا دینی مرور نکردی! و کاملا خودمو محق میدونم. و اگه برگردم عقبم اون وقتو دوباره روی فیزیک یکی میذارم که 12.75 شدمش. بعد خیلی خیلیم غلط میگیره از حرفای آدم! مثلا بهش میگم فیزیکو خیلی خراب کردم با اینکه خیلی خونده بودم. میگه خب ببین! خوندن فیزیک که فایده نداره و فلان و بهمان! :| میگم آقاااااا من منظورم از خوندن وقت گذاشتن روی یه درسه. محاوره س میفهمی؟ :| 

الان خیلی اعصابم داغونه! :| 

آخه چرا خدا بعضی آدما رو اینقدر نفهم آفریده؟! :| چه باید کرد باهاشون؟ بعد گفته که باید زمین شناسی بخونم. میدونستم باید بخونم! :| ولی زورم میاد آخه :| نمی ارزه. بعد بش میگم خب من دوساعت وقتی که میخوام رو زمین شناسی ای بذارم که قراره 50 تا بیاره رو ترازمو میذارم روی فیزیک که یه تست بیشترش کلی تاثیر داره! و یاد گرفتنش هم خودش کلیه. و در واقع این استدلال به قدری قانع کننده س که بچه دوساله م میفهمه :| اما نون نمیفهمه. البته به نظر میاد که خودشو میزنه به نفهمی :/

بعد یه اخلاقی داره که اولش جوووری تعریف میکنه ازت که فکر میکنی شاخ غول شکستی. مثلا این بار وقتی درصد زیستو دید گفت این درصد واسه زیست عاااالیه! یا عمومی ها که ترازش 6800 بودو وقتی دید به شدت تعجب کرد و تحسین (البته انصافا واسه همینم زیاد غر زد! گفت تو تواناییشو داری اما تنبلی میکنی. این 4 تا غلطی که تو زبان زدی بخاطر اینه که تو زورت میاد بری زبان بخونی و میگی هرچه باداباد! و من حرصم میگیره از این که تو میتونی ولی نمیخوای!)( من همه ی سوالات زبانو میزنم! :| مگه اینکه یه چیزی باشه که اصلا نفهممش. اما معمولا بین شکیاتم درست ترو انتخاب میکنم و میزنم. یه جور طمعه اما معمولا جواب میده و زیر هشتاد نمیزنم. و اینکه من 4 تا غلط داشتم یعنی بیست و یکی درست داشتم! چرا نیمه ی پر لیوانو نبینیم آقای مشاور؟ :|) و مثلا ادبیات (که تنها 62 درصد بود! :|) و وقتی دید گفت این درصد واسه ادبیات شاهکاره! ولی بعدش جوووری لهت میکنه که با خاک یکسان بشی و با سری افکنده از دفترش بیای بیرون. انصافن اون عربی جای بسی تقدیر و تشکر داشت آقای نون که اینقدر بهش بی توجهی کردی! :| از اون مدرک مشاوره ت خجالت بکش مردک! :| به یاد بیاور اون روزایی رو که عربی رو بیست درصد بالاتر نمیزدم!

و حتا یک بارم نشده که به دفتر برنامه ریزی م و مدل برنامه ریختنم و حواشیش (که شامل اهداف و استراتژی هفته :| و نکات مثبت و منفیه) گیر نده و منو ضایع نکنه! :| این بار بهش گفتم توروخدا بگو چی بنویسم که اینقد گیر ندی! :|


نرگس مدت مدیدیه که من احمِدعلی صدا میکنه! :| دلیل این کار این موجود ناشناخته هنوز توسط دانشمندان کشف نشده اما فعلا علی الحساب منم مَمدَسَن صداش میکنم :)) (به سکونِ میمِ دومی!)(تغییریافته ی محمدحسن! :| که یکی از پسرای مهدکودکمون بود و بابا همیشه اینطوری صداش میکرد :)) ) و الان مسئله اینه که بچه های کلاس فکر میکنن ما منگلیم! :|


ای کسانی که شهرزاد میبینین، کوفتتون بشه خنده های ترانه علی دوستی! :| همین و بس :| امروز موزیک ویدئوی کجایی رو دانلود کردم که صحنه هایی از فیلم روش بود و من در تمام لحظات در حالت خدا خدا چرای اینقد این دختر خوشگله بودم! :| T_T اگه پسر بودم شک نکنید که میرفتم میسوندمش (میدونم که شوور داره و حتا بچه هم داره :/ اما خب اگه پسر بودم زودتر دست به کار میشدم!)


به یه دوست ترکمن نیازمندیم که بریم این کتابو بش بدیم بخونه! ولی جدن خیلی کتاب دوست داشتنی ایه! برین بخونینش. الان اگه وبمو نبسته بودم میومدم جاهای قشنگشو می نوشتم (که بسیار هم زیادن) اما افسوس و صد افسوس که از فردا دوباره شروع میشه!


  • سارا
  • شنبه ۱۰ بهمن ۹۴

یکی از پست های قدیمیِ پیشنویس شده

× هیچوقت خدارو واسه اینکه نماز صبحو تنها دورکعت قرار داده شکر کردین؟ چقد بنده های ناشکری هستین آخه شما :دی

× یه مدت بود که ساعت چهارونیم-پنج پا می شدم نماز صبح میخوندم چون فک میکردم اذانو ساعت چهار میگن :| تازه کلیم ناراحت بودم که نمیتونم زودتر بیدار شم اول وقت بخونم! دوسه روز پیش پاشدم ساعت چهارونیم نمازمو خوندم بعدشم رفتم سر درسم. ساعت پنج و نیمو اینا دیدم صدای اذان مسجد محله مون میاد :| یکم شک کردم ولی گفتم حتمن اینا یکم دیر میگن کی میگه اینا معتبرن اصن :دی بعد ساعت هشت که داشتم مقنعه مو اتو میکردم برم مدرسه گفتم مامان راستی اذان صبحو ساعت چند میگن؟ گفت پنجونیم و اینا. گفتم من دوهفته س ساعت پنج پا میشم نماز میخونم :|||| هارهارهار خندید گفت آره اتفاقن میشنیدم صداتو. به باباتم گفتم سارا پا میشه نمازشب میخونه :|| مامان که نیست یه پا دشمنه واسه خودش. انقد زور میگه تازه الانم باید برم قضاهاشونو بخونم ||:

× یه بارم داشتم نماز صبح میخوندم، بعد کلا موقع نمازصبحام خیییلی خوابالوعم و شونصد تا هم خمیازه میکشم و بعد از تموم شدن نمازمم میپرم میرم مث خرس میخوابم :| بعد رفته بودم سجده، اومدم پاشم برم رکعت بعد یهو از عقب افتادم D: اصن خیلی لحظه بدی بود نمیدونستم بخندم یا پاشم جمع و جور کنم خودمو وسط نماز :)) به نظرتون خدا ناراحت شد؟


پ.ن1: فرازی بر مکالمه ی خواهرم و داییم: 

چ

پ.ن2: کـ.ـرامت اون هفته یه سری عکس و فایل نشونمون داد که اثبات میکرد آموزش پرورش طرح سوال از بیشتر بدانیدای زیست دومو مجاز میدونه. ما اون موقع محلش نذاشتیم و گفتیم ب ر ب ب و ما که ندیدیم سوال بدن و چه حرفا اصن و اینا. بعد این هفته سوال داده بود از هلیکوباکتر پیلوری که توی بیشتر بدانید گوارش هستش :| هیچی دیگه خواستم بگم وقتی طراح سوال خودش به صراحت میگه از کجا سوال میدم حرفشو گوش کنید (البته من از حرصم زدمش اون تستو :)) یه چیزایی هم بلد بودما! یعنی شانسی نزدم. اما بهرحال نصفشو شانسی زدم :)) )

+امروز آزمون دادم و خداروشکر نتیجه ش هم خوب بوده (شاید بزرگترین دستاوردش فیزیک یکِ 60 و عربیِ 61 بود!). اینو نوشتم، چون خوشم نمیاد یه کنکوریِ علاف و بیخیال به نظر بیام.

  • سارا
  • جمعه ۹ بهمن ۹۴

whatever

یه آزمون دیگه!

تا همین ده دیقه پیش خوشحال بودما. الان دیگه نیستم!

ترازم 6300 شد. گرچه درصدام نسبت به همیشه افتضاح بود! واقعا نمیدونم چرا اصن ترازم اینقد خوب شده! درصدام همش درحد 5800 عه. اینجاست که یه حسی بهم میگه ترازای کانون همش اشتباس! 

فقط زیست پایه 56 عه و شیمی پایه 47. ریاضی پایه مم 30. ریاضی رو اصلا تو کل این دوهفته دوساعت خونده بودم و با اینکه فیزیکو شاید بیش از 20 ساعت خوندم مجموع درصدش 11 ست!

البته این آزمون جمع بندی پایه بود یعنی جمع بندی درسایی که من جدی خوندنشونو از تابستون امسال شروع کردم (همون سالی که با آقای یار بودم و گند زدم به همه چی!) و شاید مهم ترین دستاوردش (حتی با وجود اون درصد داغون) این بود که شاخ عول فیزیک یکو شکستم و خوندمش! هیچوقت فکر نمیکردم اینقد ساده باشه! ولی خب بود. البته فیزیک یک با دو با هم بود و دودسته سوال بود که یکیشو 20 زدم و اون یکی رو منفیِ یک! :|

عمومیهام خیلی خوب بود (آخرین باری که عمومیو اینقد خوب زدم پارسال بود که همیشه هم عمومیم بالای 7000 بود) که این بار 6800 بود. عربیو 61 زده بود!! (هیچوقت درصد عربی بالای 40 نداشتم) و ادبیاتو هم 60 و اینا.

بعد الان رفتم تو فروم کنکور و دیدم ملت ترازاشون 7300و7800 و این حدوداس! و به شدت ناامید شدم. به خودم گفتم بعد دوهفته خرخونیِ مطلق چرا با این تراز راضی میشی؟! چرا سطح توقعت از خودت اینقد پایینه که این تراز خوشحالت میکنه؟! دیگه کی قراره به بالاتر از این فکر کنی؟! 

و واقعیت اینه که من خودمو در حدش نمیبینم. من خیلی دیر شروع کردم و درسای پایه م خیلی جای کار دارن و من تازه شروع کردم به فهمیدنشون و همش می بینم همه ی آدما اینقدر از من جلوئن. خیلی ناامیدم از این لحاظ!

از بابت درصد زیست پایه م خوشحالم. زیست پایه یکی از بزرگترین مشکلاتم بوده همیشه. مخصوصا زیست دوم. که همش حفظیه و هیچ نکته ی مفهومی ای نداره و مشکل من اینه که تازه دارم سعی میکتم حفظشون کنم.

 بعد امروز سر آزمون یادم رفته بود زلالیه کدومه و زجاجیه کدومه!!


بعد آزمون زهرا (به اصرار خودش بچه ها ساغر صداش میزدن! این همیشه برای من جای نگرانیه که اگه پس فردا خواستم اسم دخترمو بذارم زهرا یه وقت نره اسمشو عوض کنه بعدنا؟! زهرا خیلی اسم خوبیه اما مشکل اینه که خیلی زیاده! یعنی یه لحظه فکر کردن به حضرت زهرا میتونه باعث شه من تصمیمم در این باره قطعی بشه اما وقتی میبینم کشانی اسمشو از مرضیه به دنیا تغییر داده و زهرا به ساغر و یه زهرای دیگه به مهسا، ناراحت میشم. یه جور بی احترامیه. دوست ندارم این اتفاق بیفته!) پژمان فردو دیدم. از بچه های سوم تجربیِ آبدار. میگفت بچه ها خیلی کم درس میخونن اونجا... همون حرفی که کفاش زد. یکی از سیاستهای بچه های کنکوریم اینه که خودشون 15 ساعت درس بخونن و به بقیه بگن هیچی نمیخونیم! و من طبق همون نفرتم از این سیاستها و از خودم نبودن و نشون دادن چیزی که نیستم، دارم با این روش مقابله میکنم و بهش گفتم که دارم به شدت میخونم! بعدش یه لحظه حس کردم که شاید حرف درستی نبود و شاید الان بشینن با بچه ها غیبت مارو بکنن! اما به درک خب :| بذار بکنن کصافدا.


خیلی حرف داشتم که اینجا بنویسم اما پس از دیدن درصدام و ترازای بقیه یه جورایی ذوقم خوابیده! بیخیالش..

  • سارا
  • جمعه ۹ بهمن ۹۴
اوست نشسته در نظر
من به کجا نظر کنم؟
اوست گرفته شهر دل
من به کجا سفر کنم...