مدرسه تموم شد!

نو مدرسه، نو «وی آل هِیت سکول»، نو میز و نیکمت، نو معاونِ مزخرف، نو «زمین شناسی خر است»، نو امتحان نهایی، نو «بازرس اومده»، نو «رضایت نامه ها رو فردا بیارین میریم اردو» فور اِور! (اگه فارسی کپتال داشت الان این فور اور باید کپتال نوشته میشد :| چه وعضیه؟) 

نو «نگار دستمال عینکتو بده!»، نو «دلارام چقد این انگشترت به دستت میاد :(»، نو حرص خوردن از کارای یاسمن و فاطمه (در حالی که مطلقاً به ما ربطی نداشت!)، نو با تمام توان ایستادن در برابر تمام کسانی که از خانوم ب. متنفرن و از آقای ر. حمایت میکنن، نو «نرگس میای زنگ زیستو جیم بزنیم؟»، فور اِوِر!

نو فوضولی توی تراز بقیه، نو سرکلاس دینی تست فیزیک زدن، نو سرکلاس فیزیک بحثای فلسفی و مذهبی کردن، نو کشیدنِ معلما، نو ادای خندیدن ب. (منفورترینِ منفورها) رو درآوردن، نو دیدنِ هر روزِ سبز آبیِ زنده رود، فور اِوِر!


نرگس گفت: حواست هست روزای آخریه که داریم میایم مدرسه؟ برای همیشه؟ 

و من به این فکر کردم که حتا وقت دلتنگ بودن هم ندارم!


خانوم ب. (ترانه جونم :)) ) گفت: بچه ها خداحافظ. یادتون باشه نتیجه کنکورتونو خبر بدین.



البته که هنوز باورم نشده. فعلا هم باورم نخواهد شد تا وقتی که رسماً وارد دانشگاه بشم. 

مدرسه نباید یه جشن فارغ التحصیلی واسه ما میگرفت؟! یا نکنه فکر کردن ما فردا هم میریم؟ :|


* کلیک

پ.ن: خیلی دوست داشتم که بیشتر و بهتر راجع به مدرسه بنویسم، راجع به برای همیشه تموم شدنش، اما نوشتن سخته... و من ننوشتنو ترجیح میدم.