صبح مرضیه رو بردن بیمارستان. من و مهدی خونه اییم. سال رو تنهایی تحویل کردم و سه تا اتاقای خونه رو جاروبرقی کشیدم و تروتمیز کردم. الان پهلوم گرفته و حاضرم شرط ببندم که تا فردا کمرم هم خواهد گرفت. مامان دوسه ساعت پیش زنگ زد و گفت سه چهار روز باید بستری بشه و این یعنی فعلا عید تعطیل. من در هر صورت عیدی نداشتم به جز امروز... که خب همینم پرید.

واقعن نمیدونم سالی که اینطور شروع بشه چی میشه! مخصوصا که امسال سال سرنوشت ساز منه... این یکم نگرانم کرده.

هنوز ناهار نخورده م... حتا صبونه هم نخورم. جا داره بگم که مردها بیشوعورترین موجودات عالمن! صبح به مهدی که داشت واسه خودش قهوه درست میکرد گفتم سفره رو جمع کنه میخوام جارو بکشم و گفت: حالا نمیخواد اینقدرم احساس مسئولیت داشته باشی دیگه :| الانم شبکه ورزشو روشن کرده و خودش ول کرده رفته. و من دارم مستند تاریخچه المپیک لندن 1948 میبینم :| کل یوتیوب و ویکی پدیا و توییتر و پینترست رو زیر و رو کردم و احتمالا شارژ اینترنت تا الان تموم شده. 


میدونم امروز معمولا به همه اینقدر خوش میگذره که وقتی برای سر زدن به نت نداشته باشن... اما لطفا برامون دعا کنید.