مارال آرام و مهربان پرسید: کِبتر، خودش تو را خواسته بود؟

- بله. حتی کت بسته.

- عاشق توست؟

- هنوز به آنجا نرسیده که بداند عشق چیست. یک بچه ی نازپرورده ی بیشترخواه است.

- و با وجود این، عاشق توست؟ یعنی تو را میخواهد؟

- وقتی من به او رسیدم، با مرگ فاصله یی نداشت. و خودش هم میدانست.

- و با وجود این؟

- مارال بانو! من از ادراک ای مسئله عاجزم. امروز عاجزم، فردا عاجزم، و تمام عمر عاجز خواهم بود. گاه نگاه سرشار از خواستن دختران و زنان را می بینم؛ اما باور دارم که همه ی این خواستن ها، خواستن های تجربی تن است، و ربطی به من، به درون من، و به دنیای من ندارد. کسی میتواند وطن مرا عاشق باشد که روی خاکش راه رفته باشد_ پای پیاده، سال ها؛ و چنین موجودی، در سراسر جهان، تویی، برای ابد_ تو. ممکن نیست، ممکن نیست مارال، که دیگری از راه برسد، ماه تابان باشد و جذابیت برهنه ی مطلق، که بتواند مرا مشغول به خویش کند. ممکن نیست. من از این بابت، گمان میکنم که سلامت نیستم. زنان را، شاید، نادرست نگاه میکنم، غیرمنصفانه. یک شب را بگذاریم برای گفت و گو در این باره. یک شب که بتوانیم تا صبح حرف بزنیم.

_همیشه بهترین فرصت نزدیک ترین فرصت است. امشب از فردا شب بهتر است. اما در مقابل سوال من، درست نیست که این طور بیتاب شوی. حسادت، طبیعی ترین حق زنان و شوهرانی ست که به طهارت خود مومن اند؛ و حسادت، هیچ ربطی به اعتماد و اعتماد متقابل ندارد. حسادت، ربطی به خوب بودن من و تو هم ندارد آلنی. حسادت، غریزه است نه دستورالعمل اخلاقی. بنابراین اگر اینطور میپرسم، دلگیر و برافروخته و شتاب زده نشو! آرام بشنو و آرام جواب بده.

_چشم مارال! چشم!

_ اگر یک روز ببینم که مردی با من عاشقانه سخن میگوید و تو نگاه میکنی و لبخند میزنی و به دلیل اعتماد بی حدی که به من داری مسئله را جدی نمی گیری و خاموش می مانی و حَشَر نمی کشی و آلنی بازی از خودت در نمی آوری، بدان که قلبم، ناگهان، صد ترک خواهد برداشت. و اگر یک روز تو را ببینم در کنار زنی، با محبتی بیش از محبت آلنی به همه ی زنان جهان به او نگاه میکنی، انتظار نداشته باش که بگذرم، بزرگواری نشان بدهم و به خود بگویم: «هیچ خبری نیست و نخواهد شد. من به آلنی اعتماد دارم». نه آلنی... در آن لحظه من به یکی از آن زنان دیوانه و متعصب ترکمن تبدیل خواهم شد. مطمئن باش ...!


آتش بدون دود، جلد پنجم (حرکت از نو)_ نادر ابراهیمی