این روزا رو شبیهِ عمه جوزفینِ «ماجراهای بچه های بدشانس» می گذرونم. پر از ترس. پر از استرس و دلشوره برای اتفاقایی که احتمال افتادنشون در حالت عادی کم، ولی برای ذهنِ مریضِ من خیلی زیاده.