۶ مطلب در فروردين ۱۳۹۵ ثبت شده است

این کتابِ خیلی دوست داشتنی-4 :)

-         سلام آلنی!

-         سلام آلّا!

-         من اینجا هیچکس را ندارم.

-         میدانم. حرفت را بزن.

-         دختری را میخواهم.

-         قائدتاً باید همینطور باشد.نصفه های شب که کسی برای مذاکره درباره ی روش های درست کردن جوشانده ی نعنا به در خانه ی حکیم نمی آید... امّا خودمانیم ها. انگار اینطور دیدن ها و خواستن ها از خصلت های ذاتی مردان ترکمن است.

-         قدّ بلند و راه رفتنِ خوبش را که نمیتوانم نبینم آلنی اوجا!

-         اما هیچکس عاشق راه رفتن کسی نمیشود آلا؛ پرت نگو! عشق از رنگ گونه آغاز میشود. اگر به صورت دختری نگاه کردی، و آن دختر، بی آنکه به تو نگاه کند رنگ گونه هایش سرخ شد، این نشان می دهد که حق داری عاشق آن دختر بشوی، و آن دختر حق دارد عاشقش را عاشق باشد.

-         من تجربه های تو را ندارم آلنی! من خیلی جوانم.

-         برای چه کار جوانی؟ تجربه، مطلقاً به کار عاشق نمی آید. کسی که تجربه داردقبل از هرچیز میداند که نباید عاشق بشود. تجربه، عشق را باطل میکند. بنابراین، تجربه، کل زندگی را باطل میکند. عشق، چیزی ست یگانه و یکباره، اما تجربه یعنی تکرار، یعنی بیش از یک بار. عاشق شدن، شرط اولش، بی تجربگی ست آلّا!



آتش بدود دود، جلد پنجم (حرکت از نو)_نادر ابراهیمی

  • سارا
  • دوشنبه ۲۳ فروردين ۹۵

آه قلبم!

  • سارا
  • جمعه ۲۰ فروردين ۹۵

شما رو با این جمله تنها میذارم. به واقع اونقد خوابم میاد که نمیتونم چیزی بنویسم. شب به خیر

‏وقتی به یه هدفی ادم خیلی نزدیک میشه از همیشه بیشتر میترسه. ترس اینکه تا اینجا اومده ولی بهش نرسه


  • سارا
  • چهارشنبه ۴ فروردين ۹۵

گند زد بشون خب

سوالی که پیش میاد اینه که چرا آهنگ متن آهنگای چارتارو عوض میکنه و روشون میخونه این امیرحسینتون؟

  • سارا
  • دوشنبه ۲ فروردين ۹۵

the power of HER

با امروز 6 روزه که نرگسو ندیدم و دقیقا 6 روزه که نخندیدم.

  • سارا
  • يكشنبه ۱ فروردين ۹۵

صبح مرضیه رو بردن بیمارستان. من و مهدی خونه اییم. سال رو تنهایی تحویل کردم و سه تا اتاقای خونه رو جاروبرقی کشیدم و تروتمیز کردم. الان پهلوم گرفته و حاضرم شرط ببندم که تا فردا کمرم هم خواهد گرفت. مامان دوسه ساعت پیش زنگ زد و گفت سه چهار روز باید بستری بشه و این یعنی فعلا عید تعطیل. من در هر صورت عیدی نداشتم به جز امروز... که خب همینم پرید.

واقعن نمیدونم سالی که اینطور شروع بشه چی میشه! مخصوصا که امسال سال سرنوشت ساز منه... این یکم نگرانم کرده.

هنوز ناهار نخورده م... حتا صبونه هم نخورم. جا داره بگم که مردها بیشوعورترین موجودات عالمن! صبح به مهدی که داشت واسه خودش قهوه درست میکرد گفتم سفره رو جمع کنه میخوام جارو بکشم و گفت: حالا نمیخواد اینقدرم احساس مسئولیت داشته باشی دیگه :| الانم شبکه ورزشو روشن کرده و خودش ول کرده رفته. و من دارم مستند تاریخچه المپیک لندن 1948 میبینم :| کل یوتیوب و ویکی پدیا و توییتر و پینترست رو زیر و رو کردم و احتمالا شارژ اینترنت تا الان تموم شده. 


میدونم امروز معمولا به همه اینقدر خوش میگذره که وقتی برای سر زدن به نت نداشته باشن... اما لطفا برامون دعا کنید.

  • سارا
  • يكشنبه ۱ فروردين ۹۵
اوست نشسته در نظر
من به کجا نظر کنم؟
اوست گرفته شهر دل
من به کجا سفر کنم...