بابام الان در دوقدمیم خوابیده و با تمام توان خروپف میکنه و البته هر لحظه امکان داره پاشه تیکه تیکه م کنه :| زرا و سارا دارن بی وقفه تو تلگرام حرف میزنن و لامصبا خسته هم نمیشن :| چرا و چگونه؟ و البته لازم به توضیحه که دارن تو گروه حرف میزنن و من هنوز یاد نگرفتم که این نوتیفیکیشنی که بالای مانیتور میادو غیرفعال کنم و حتا همین الان در جریان اخبار لحظه ای حرفاشون هستم.


این روزا به شددددت خوابم میاد که احتمالا اقتضای بهاره. البته من در حالت عادی هم کم نمیخوابم اما حداقل دیگه 8 ساعت که بخوابم بسمه :| بسیار خوشحالم که قراره عید خونه خودمون نباشم چون میترکوندم واقعا.

چرخه ی مذکور رابطه م با مهدی دوسه روزه که شروع شده و امروز قریب به 3 ساعت و نیم راجع به بایسکشوال ها و ترنس جندرها، بحارالانوار، «قرآن بدون هیج پیامی برای ما»، سرنوشت دوستای دوره راهنمایی من، بابا و اخلاقهای بدش، عید و فک و فامیل عتیقه مون، افشاگری هایی راجع به پسرعموم، آقای نون. و خوبیاش، حقانیت ولایت فقیه، اشکالات علمی محتمل بر قرآن اند سو آن حرف زدیم :| در حدی که دست آخر به «برو گمشو بذار درسمو بخونم» ختم میشد. 

الان دارم از خواب میمیرم و اِلا میخواستم یه چیزاییم راجع به آقای نون. و برنامه های اینروزام بنویسم... 


× وقتی من نبودم :دی