یه آزمون دیگه!

تا همین ده دیقه پیش خوشحال بودما. الان دیگه نیستم!

ترازم 6300 شد. گرچه درصدام نسبت به همیشه افتضاح بود! واقعا نمیدونم چرا اصن ترازم اینقد خوب شده! درصدام همش درحد 5800 عه. اینجاست که یه حسی بهم میگه ترازای کانون همش اشتباس! 

فقط زیست پایه 56 عه و شیمی پایه 47. ریاضی پایه مم 30. ریاضی رو اصلا تو کل این دوهفته دوساعت خونده بودم و با اینکه فیزیکو شاید بیش از 20 ساعت خوندم مجموع درصدش 11 ست!

البته این آزمون جمع بندی پایه بود یعنی جمع بندی درسایی که من جدی خوندنشونو از تابستون امسال شروع کردم (همون سالی که با آقای یار بودم و گند زدم به همه چی!) و شاید مهم ترین دستاوردش (حتی با وجود اون درصد داغون) این بود که شاخ عول فیزیک یکو شکستم و خوندمش! هیچوقت فکر نمیکردم اینقد ساده باشه! ولی خب بود. البته فیزیک یک با دو با هم بود و دودسته سوال بود که یکیشو 20 زدم و اون یکی رو منفیِ یک! :|

عمومیهام خیلی خوب بود (آخرین باری که عمومیو اینقد خوب زدم پارسال بود که همیشه هم عمومیم بالای 7000 بود) که این بار 6800 بود. عربیو 61 زده بود!! (هیچوقت درصد عربی بالای 40 نداشتم) و ادبیاتو هم 60 و اینا.

بعد الان رفتم تو فروم کنکور و دیدم ملت ترازاشون 7300و7800 و این حدوداس! و به شدت ناامید شدم. به خودم گفتم بعد دوهفته خرخونیِ مطلق چرا با این تراز راضی میشی؟! چرا سطح توقعت از خودت اینقد پایینه که این تراز خوشحالت میکنه؟! دیگه کی قراره به بالاتر از این فکر کنی؟! 

و واقعیت اینه که من خودمو در حدش نمیبینم. من خیلی دیر شروع کردم و درسای پایه م خیلی جای کار دارن و من تازه شروع کردم به فهمیدنشون و همش می بینم همه ی آدما اینقدر از من جلوئن. خیلی ناامیدم از این لحاظ!

از بابت درصد زیست پایه م خوشحالم. زیست پایه یکی از بزرگترین مشکلاتم بوده همیشه. مخصوصا زیست دوم. که همش حفظیه و هیچ نکته ی مفهومی ای نداره و مشکل من اینه که تازه دارم سعی میکتم حفظشون کنم.

 بعد امروز سر آزمون یادم رفته بود زلالیه کدومه و زجاجیه کدومه!!


بعد آزمون زهرا (به اصرار خودش بچه ها ساغر صداش میزدن! این همیشه برای من جای نگرانیه که اگه پس فردا خواستم اسم دخترمو بذارم زهرا یه وقت نره اسمشو عوض کنه بعدنا؟! زهرا خیلی اسم خوبیه اما مشکل اینه که خیلی زیاده! یعنی یه لحظه فکر کردن به حضرت زهرا میتونه باعث شه من تصمیمم در این باره قطعی بشه اما وقتی میبینم کشانی اسمشو از مرضیه به دنیا تغییر داده و زهرا به ساغر و یه زهرای دیگه به مهسا، ناراحت میشم. یه جور بی احترامیه. دوست ندارم این اتفاق بیفته!) پژمان فردو دیدم. از بچه های سوم تجربیِ آبدار. میگفت بچه ها خیلی کم درس میخونن اونجا... همون حرفی که کفاش زد. یکی از سیاستهای بچه های کنکوریم اینه که خودشون 15 ساعت درس بخونن و به بقیه بگن هیچی نمیخونیم! و من طبق همون نفرتم از این سیاستها و از خودم نبودن و نشون دادن چیزی که نیستم، دارم با این روش مقابله میکنم و بهش گفتم که دارم به شدت میخونم! بعدش یه لحظه حس کردم که شاید حرف درستی نبود و شاید الان بشینن با بچه ها غیبت مارو بکنن! اما به درک خب :| بذار بکنن کصافدا.


خیلی حرف داشتم که اینجا بنویسم اما پس از دیدن درصدام و ترازای بقیه یه جورایی ذوقم خوابیده! بیخیالش..